با ازدواج چه بر سر عشق می آید؟ 48

با ازدواج چه بر سر عشق می آید؟ 48
5+

با ازدواج چه بر سر عشق می آید؟ 48

زمان پیشنهادی مطالعه مقاله ؟ 4 دقیقه

مرکز مشاوره آنلاین دکتر الهام مبلیان

 

 

 

 

 

 

ما مثل دو هم اتاقی هستیم»

جان و سوزان بعد از یک سفر سه ساعته به دفتر من آمدند.

مشخص بود که جان نمی خواست آنجا باشد و فقط بخاطر اینکه سوزان تهدیدش کرده بود که او را ترک می کند، آمده بود.

۳۰ سال از ازدواجشان می گذشت و هیچ وقت برای مشاوره نرفته بودند.

سوازن گفتگو را شروع کرد:

«دکتر چاپمن، میخوام اول از همه دو تا چیزو بهتون بگم. اول اینکه، ما هیچ مشکل مالی نداریم. تو مجله خوندم که پول بزرگترین مشکل زندگیه.

برای ما دو تا این موضوع درست نیست.

سالها کار کردیم، خونه داریم، ماشین داریم.

دوم اینکه، ما با هم دعوا نمی کنیم.

از دوستام می شنوم که اکثر اوقات با همسرشون بحث و جدل دارن.

اما من آخرین باری که با هم دعوا کردیم رو به یاد نمیارم.

هر دومون میدونیم که دعوا بی فایده است و این کارو نمی کنیم.

مشکل اینه که هیچ عشقی از سمت شوهرم حس نمی کنم.

زندگی برامون یکنواخت شده.

صبح از خواب بیدار میشم میریم سر کار.

بعد اینکه میام خونه اون سرش گرم کارای خودش میشه، منم کارای خودم.

یه جورایی ما با هم شام نمی خوریم اصلا، چون وقتی غذا می خوریم نگاش به تلویزیونه، بعد شامم جلوی تلویزیون خوابش میبره تا وقتی من بگم پاشو برو سر جات بخواب.

پنج روزه هفته برنامه مون آینه.

شنبه میره گلف بازی می کنه، بعد از ظهر کارای حیاط رو انجام میده و شنبه شب با یه زوج دیگه شام میریم بیرون. با اونا حرف میزنه، اما به محض اینکه ازشون جدا میشیم، ساکت میشه.

یکشنبه صبحم میریم کلیسا و … مثل دو تا هم اتاقی هستیم که تو یه خونه زندگی می کنند.

هیچی بینمون نیست. هیچ عشقی ازش نمی گیرم. هیچ گرمایی بین ما نیست. هیچ حسی نیست، خالیه، مرده س، فک نمی کنم با این شرایط دیگه بتونم ادامه بدم.

سوازن شروع کرد به گریه کردن و من به او یک دستمال کاغذی دادم و به جان نگاه کردم.

اولین حرفش این بود: «نمی فهمم چی میگه، هر کاری براش کردم که بدونه عاشقشم، خصوصا این دو سه سالی که بیشتر ازم شاکیه.

هر کاری می کنم هیچ فایده ای نداره و بازم شاکیه و عشقم رو حس نمی کنه. نمی دونم دیگه چیکار کنم.

از جان که کمی عصبانی بود پرسیدم:

«واسه اینکه عشقت رو بهش نشون بدی واسش چیکار کردی؟»
«خب، به موردش مثلا زودتر از اون میام خونه و هر شب شام درست می کنم. راستشو بخوای چهار شب در هفته من شام درست می کنم، قبل اینکه بیاد خونه.

یه شبم میریم بیرون. بخاطر اینکه کمرش درد میکنه من همیشه خونه رو جارو می زنم.

همه کارای حیاط رو خودم انجام میدم چون اون حساسیت داره. لباسارو من رو بند پهن می کنم».

یک مورد دیگه هم از کارهایی که براش انجام داده بود را گفت و من با خودم فکر کردم که: «پس سوزان تو خونه چیکار می کنه؟»

جان ادامه داد: «من همه این کارارو براش کردم تا بهش نشون بدم عاشقشم.

حالا میاد اینجا میشینه و میگه عشقم رو حس نمی کنه، حرفی که دو سه ساله داره بهم میگه. نمیدونم دیگه براش چیکار کنم».

وقتی به سمت سوزان برگشتم، گفت:

همه کارایی که میگه خوبه، اما می خوام بشینه و باهام حرف بزنه. ما هیچ وقت حرف نمی زنیم. همیشه سرش به یه کاری گرمه.

میخوام با من باشه، و اسم وقت بذاره، بهم نگاه کنه، در مورد خودمون و زندگیمون باهام حرف بزنه.

سوزان مجددا شروع به گریه کرد.

برای من کاملا مشخص بود که زبان اصلی عشق او اختصاص وقت باکیفیت است.
با ازدواج چه بر سر عشق می آید؟ 48
او نیاز شدیدی به توجه همسرش داشت.

می خواست با او مثل یک انسان رفتار شود، نه یک شیء.

مشغله جان باعث شده بود نتواند نیازهای احساسی سوزان را برآورده کند.

وقتی با جان بیشتر صحبت کردم فهمیدم او هم احساس عشق نمی کند، اما در موردش حرف نمی زند.

استدلال او این بود: اگر سی و پنج سال با یه نفر زندگی کنی و مخارجت تأمین شه و دعوا نکنی، دیگه چی میخوای؟

اما وقتی از او پرسیدم :«زن ایدئال تو چجور زنیه؟ اگه میتونستی یه زن کامل داشته باشه، چه ویژگیهایی داشت؟»

برای اولین بار به چشمان من نگاه کرد و پرسید: «واقعا میخوای بدونی؟»
بله می خوام بدونم»

روی مبل دست به سینه نشست، لبخند زد و گفت:

«در این مورد رویاپردازی کردم.

زن کامل واسه من زنیه که بعد از ظهر که از سر کار اومد برام شام درست کنه.

من کارای حیاط رو انجام بدم و اون واسه شام صدام بزنه.

بعد شام ظرفارو بشوره. البته خودمم کمکش می کنم اما مسئولیت شستن ظرفا با اون باشه.

اگه دکمه لباسم کنده شد برام بدوزش».

سوزان دیگر نتوانست خودش را نگه دارد، به جان نگاه کرد و گفت: «اما خودت گفتی دوست داری آشپزی کنی».

جان جواب داد: «من با آشپزی مشکلی ندارم، این آقا گفت ایدئالت چیه منم گفتم».

زبان اصلی عشق جان را فهمیده بودم؛ «ارائه خدمت و همسریاری».

در ذهن او، کسی که برای کسی کاری انجام دهد، نوعی ابراز عشق است.

مشکل این بود که همسریاری زبان اصلی عشق سوزان نبود. چیزی که از لحاظ احساسی برای یک نفر با ارزش بود برای دیگری چندان مهم نبود.

وقتی حقیقت برای جان مشخص شد، گفت:

«چرا همین چیزا رو  چندین سال پیش به من نگفت، شاید کامل راجبهش حرف می زدم و دیگه اینهمه کار نمی کردم».

جان به سوزان نگاه کرد و گفت:

برای اولین بار تو زندگیم تازه الان فهمیدم که وقتی میگی، حرف نمی زنیم یعنی چی!

هیچ وقت اینو نتونستم بفهمم.

فکر می کردم همین که بگم، دیشب خوب خوابیدی؟

یعنی داریم حرف می زنیم!

اما الان فهمیدم یعنی چی.

تا آخر عمرم شبی یه ربع از وقتم رو در اختیارت قرار میدم که باهم حرف بزنیم، قول میدم .

سوزان به جان نگاه کرد و گفت:

«خوبه، دوس دارم. درست کردن شامم واسه من سخت نیست. درست می کنم اما دیرتر باید شام بخوریم چون من از تو دیرتر میام خونه.

خوشحال میشم دکمه هاتو بدوزم، تو هیچ وقت فرصت نمیدادی من بدوزمشون.

ظرفارم تا آخر عمرم خودم میشورم اگه این کار باعث میشه عشقم رو حس کنی.

سوزان و جان به خانه برگشتند و عشق ورزیدن به یکدیگر را با زبان درست شروع کردند.

در کمتر از دو ماه به ماه عسل دومشان رفتند.

بعد از سفرشان به من زنگ زدند و به من گفتن که زندگی شان متحول شده است.

آیا می توان عشق احساسی را مجددا در زندگی بوجود آورد؟
مطمئن باشید امکان پذیر است.

کلید انجام این کار یادگیری زبان عشق همسر و تصمیم گرفتن به صحبت با آن زبان است.

نوبت شماست…

 

 

منبع: 5 زبان عشق از گری چاپمن

 

لینکهای مرتبط : 

با ازدواج چه بر سر عشق می آید؟ 1

اهمیت ملاک زیبایی در ازدواج
عشق کارآمد
انواع عشق کدامند؟
هنر عشق ورزی من و تو

عشق سمی 1

خون آشام های آشنا_بخش اول

عشقتونو ببوسین!

کل کل های زن و شوهری

 

همراه ما باشید…
کانال تلگرام خانم دکتر الهام مبلیان
آدرس اینستاگرام خانم دکتر الهام مبلیان
رادیو باهم

 

گردآورنده :
حوری دیانی
زندگی رویایی وبلاگ شخصی حوری دیانی

آدرس اینستاگرام شخصی حوری دیانی

آدرس لینکدین شخصی حوری دیانی

آدرس ایمیل شخصی حوری دیانی

111

دیدگاهتان را بنویسید

error: هشدار: محتوا محافظت می شود !!